هو الحبیب
پیش نوشت: مطالبِ نوشته شده در این وبلاگ صرفن بازتاب گفتگوهای درونی حقیر بوده و برگرفته از افکار، درونیات و خواندههاست. هیچگونه ادعایی مبنی بر ارائه تحلیل وجود نداشته و ندارد.
.
قابلیت جدیدِ تلگرام آدمهای نزدیک شما را برایتان پیدا میکند. میگردد و هرآنکه نزدیکتان باشد مییابد؛ بعد معرفیاش میکند به شما. و وای بر ما که چقدر تنها شده ایم. سالها پیش از این چخوف داستان یک درشکهچی را نوشته بود که بارها تلاش کرد با مسافرش صحبت کند. مسافر اما هربار به طریقی درشکهچی را را دست به سر میکرد. ما این روزها چه شبیهیم به درشکهچی. که باید بگردیم و آدمها را پیدا کنیم برای حرف زدن. که برای دوست داشتن، حرف زدن و شنیدن التماسشان کنیم. چه کیفیت غریبی از زندگی. مردِ درشکهچی بعد از بارها تلاش کردن، در نهایت به صحبت با اسبهایش روی آورد. ما همه چه شبیهیم به او... تمام مایی که تلاش کردیم تنهاییمان را با دوستیابی تلگرام پر کنیم. با چت ناشناس. با سایت دوستیابی. با سگ و گربه. ما تنهاییمان را با همه چیز پر کردیم و چخوف را به یاد نیاوردیم که سالها پیش تنهایی را هشدار داده بود. این روزها اگر توی کوچه و خیابان کسی را ببینم که سگی را به آغوش گرفته، یا گربه ای را گذاشته رو شانه هایش، تعجب نمیکنم. که میدانم ما همه محکومیم به پر کردنِ تنهایی. یکی با چت تلگرام، دیگری وبلاگ و بعضی با...
از اینجا به بعد این کلمات را تقدیم میکنم به تمام آنها که رفتند و ما را تنها گذاشتند. مایی که آغوششان بودیم، قشنگیشان، مرهمشان و محرمشان. ما بودیم که درون سینهشان میتپیدیم و ما بودیم که با تمام کلمات میخواندیمشان. آنها که رفتند و نفهمیدند چه چیزی را از دست دادند. ما را. دوست داشتنمان. عشقمان را. چه مانده است از آنها؟ هیچ... به جز غرورشان. و هیچ به جز مهربان نبودنشان. شاید باید از این کلمات یاد گرفت که پس از این آنقدرها هم خوب نباشیم. آنقدرها هم شوق و اشتیاق نریزیم در کلماتمان. آنقدرها هم برق نباشد توی چشمانمان وقتی حرف میزنیم. شاید مهمترین تفاوت پارسال و امسال من همین باشد. من مدتهاست شور و شوقی نریخته ام در صدایم. مدت هاست آهنگ قشنگ که گوش می کنم، برای کسی نمی فرستمش. من مدتهاست درشکه چیای هستم مانده در بیابان تنهایی. و این چه کیفیت غریبی ست از زندگی. من چرا اینگونه شدم؟ قبلن فکر می کردم اینها همه به خاطر نبودن دلبر است. که همان توصیفات همیشگی. که بمیراند و زنده کند. اما نه... مشکل جای دیگری است. من از پارسال به تمام عالم بدبین شده ام. این بدبینی را به تمام روزها و لحظههای امسال تعمیم دادم. چه کیفیت غریبی از زندگی... این کلمات محکوم بودند به قشنگ بودن. که قرار بود تقدیم شوند به آنها که رفتند و ما را تنها گذاشتند. شاید بهتر باشد زودتر همه چیز را تمام کنم. سلام و درودی به تمام آنها. روزگارشان خوش و سال نویشان مبارک...
- ۹۹/۱۲/۲۵